خاطرات درس خواندن و امتحانات دانشگاه

ساخت وبلاگ
خاطره دوشنبه 12 شهریور ماه 1383دوشنبه شب قرار شد برویم کوهستان پارک شادی و لحظاتی را دورهم خوش باشیم.ناصر و باقر آقا ماشین خریده بودند و همگی به سوی کوهستان پارک راه افتادیم.جای سه راهی بلوار کلاهدوز و قاضی طباطبایی یک موتور سوار آمد جلوی ما و گفت: خیلی بی شعور هستی و جلوی ماشین ناصر را گرفت و راه او را بست.در ادامه از موتور پیاده شدند و با حالت طلبکارانه و اینکه می خواهند به ما حمله ور شوند به طرف ماشین آمدند.ناصر هم سریع از ماشین پیاده شد و به طرف امان نداد و به سوی پای او حمله کرد و پاهای او را گرفت و محکم نقش بر زمین کرد و با مشت و لگد از خجالت طرف درآمد.از آن طرف هم رضا و نادر به همراه او حمله کردند و حسابی با مشت و لگد طرف را مورد نوازش قرار دادند.من به سختی ناصر را از فرد مهاجم جدا کردم و باقر آقا هم رضا و نادر را از همراه او جدا کرد تا آنها بیشتر از این کتک نخورند و با مکافات فراوان آنها را آرام کردیم و از هم دور شدند.می خواستیم بعد از ختم غائله به مسیر خود ادامه بدهیم که پسری که از ناصر کتک خورده بود شروع کرد به کولی بازی و می گفت من ضربه مغزی شدم و باید پلیس و اورژانس بیاید.در این بین یک آقایی هم که صحنه زد و خورد را فقط از هنگام کتک خوردن آنها دیده بود شروع کرد به طرفداری از آنها و گفت: من شهادت می دهم که اینها چند نفری به این دو نفر حمله کرده و آنها را مورد ضرب و جرح قرار دادند.حرف های بی مورد او باعث شد جمعیت زیادی آنجا جمع شود و هرکسی یک چیزی می گفت و همه قاضی و پلیس شده بودند و حتی نزدیک بود یک دعوا و زد و خورد جدید به راه افتد.مردم زیادی آنجا جمع شده بودند و هرکدام از یک طرف ماجرا طرفداری می کردند مردم شهر ما هم عجیب و غریب هستند و خیلی بیکار هستند که ابتداء ا خاطرات درس خواندن و امتحانات دانشگاه...
ما را در سایت خاطرات درس خواندن و امتحانات دانشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : apsn بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 8:12

خاطره کوتاهشنبه 21 شهریور 1383 خورشیدیپنجشنبه بعد از فوتبال به همراه بچه ها رفتیم استخر آستان قدس و در آنجا خیلی به ما خوش گذشت.دیروز صبح تا شب را خانه بودم و پایم را از آنجا بیرون نگذاشتم.یا فیلم نگاه می کردم یا موسیقی گوش می کردم و حوصله هیچ کاری را نداشتم.بعد از ظهر می خواستیم برویم خانه مامان هر چی زنگ زدم گوشی را جواب ندادند بنابراین مشخص شد منزل تشریف ندارند. خانه ماندیم و هیچ کار مفیدی برای ا انجام دادن نداشتم.زیاد از خود راضی نبودم و انگار در یک حالت ایستا و راکد سپری شد بدون هیچ کار مفید و خوب!!!باید به فکر بود که دیگر روزهای اینگونه پوچ و بیهوده برایم پیش نیاید. خاطرات درس خواندن و امتحانات دانشگاه...
ما را در سایت خاطرات درس خواندن و امتحانات دانشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : apsn بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 8:12